باران
باز باران بی ترانه
باز باران ,با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها ,می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم...باز ماتم
من به پشت شیشه ی تنها یی افتاده
نمی دانم...نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست؟؟؟؟
نمی فهمم, چرا مردم نمی فهمند
لرزد که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می
کجای ذلتش زیباست؟؟؟
نمی فهمم..کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق وعاشقی دارد؟؟؟
نمی دانم..نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران, عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دل هاست
فهمم!!!!؟ کجای مرگ ما زیباست ... نمی
یاد آید , روز باران
یاد آید ، مادرم درزیر باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران..از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های خیس وتنگ شهر ، جان می داد
بود فقط من بودم و باران و گل های خیابان
نمی دانم
کجای این لجن زیباست؟؟؟
بشنو از من, کودک من
پیش چشمم, مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالادست
دارد و باران من و تو درد و غم
خدا هم خوب می داند
که این عدل زمینی چیز کی از عدل کم دارد